مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
میگویَم از رودی کَز او یَم میشود تأمین از اشک او بـاران نـمنـم میشود تأمین با دودِ آهَـش شـعـلۀ غـم میشـود تأمین از دستپختش رزق عالم میشود تأمین قربان فقـری که مرا مسکـینترین نامید مـن را گـدای سـفـرۀ امالـبـنـیـن نـامـیـد تو آمـدی تا دست حـق را آسـتـین باشی مثل ستـونی، محـکـماتِ بیتِ دین باشی انگـشـتـریِ عـشق را نقـش نگین باشی اصلاً به تو میآیـد عـباسآفـرین بـاشی هستیِ معشوقِ فرات از نورِ هست توست تـربـیت مـاه بـنیهـاشـم به دست توست فصل خزان را خندههای تو بهارش کرد جاروی تو عرش زمین را بیغبارش کرد بیتِ علی را نور چشمات نو نَوارش کرد لـفـظِ ادب را نـام تو با اعـتـبـارش کرد این احترامی که به زهرا میکنی، عشق است در قلب حیدر خویش را جا میکنی عشق است از آن زمان که نور تو در خـطِّ دید آمد جـبریل بالش را به خاک تو کـشید، آمد کـوه صلابت از وقـارت تا شـنـیـد، آمد چار آیـنـه از شـیـشـۀ عـمرت پـدیـد آمد خرج علی کردی همین احساسهایت را نذر حـسینات کـردهای عـباسهـایت را امّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت از تشنگی لبهای خشکِ روح دریا سوخت روی لب طفلان صدای آب، بابا، سوخت تا تیر بر مشکی اصابت کرد، سقا سوخت رد سـیـاهـی روی مـهـتـابِ شـبت افـتاد عـباس تا نقـش زمـین شد، زینبت افـتاد دیگر پس از او تیرهای بیدرنگ انداخت آن نیزهداری که به سمت شاه سنگ انداخت خونابه روی رملهای سرخ، رنگ انداخت نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت سرنـیـزهها شاه تو را از حال میبردند اربـاب مـا را تـا تـهِ گـودال مـیبـردنـد جـسم حـسیـن تو معـمـا شد، نـبودی که نیـزه میـان حـلـق او جا شد، نبـودی که بالای تل، زینب قدش تا شد، نبودی که پای حرامی در حرم وا شد، نبـودی که ای وای از اطفال، از اطفال، از اطفال شـمـر از تهِ گـودال آمد در پیِ خـلخـال زینب کجا و نـاقـههـای بیامـان، بیبی زینب کجـا و آنهمه زخـمزبـان، بیبی زینب کجا و مجـلس نا محـرمان، بیبی زینب کجا و ضربههای خیزران، بیبی نامحرمان اطراف زینب تاب میخوردند با حـرمـله پیـش ربابت آب میخـوردند |